چند وقت است پشت سر هم سراغم را از خوابهای بی سر و تهش می گیرد. اینکه توی خوابهایش خوب نیستم و توی واقعیت چگونه ام؟ بعد من فقط زل میزنم به نوشته هایش به سوالهای تک و توک و ریزه میزه اش که در نوشتنش به شدت خست به خرج داده، به اینکه الان آنلاین است؟ به اینکه دارد تایپ میکند؟ به اینکه مثل من می آید هر از گاهی به این صفحه ی کوچک چند در چند سانت مجازی که بعنوان سقف ارتباطی ساخته برای دوتاییمان سر بزند؟ نکند از ترس دیدن آن یکی همان لحظه بدون اینکه بفهمد و بداند خوانده ام یا نه پیام را دستپاچه با چشمهای مراقب همیشه اش حذف کرده است. بعد میزنم شبکه کارتن. آنجایی که لوبیای سحرآمیز جک ناگهان رشد میکند و او را به آسمانها میبرد....سقوط...سعی میکنم این سقوط از آسمانها را شبیه سازی کنم. رشد و بالارفتن ساقه های لوبیا را برمیگردانم. مثل فیلمی که به عقب.نه به این آسانی ها نیست. ما سقوط و رفتن و دل کندن را دست کم گرفته ایم. اغلب تعریف درستی از دل کندن نداریم. برای همین است که موقع ترک شدن،(خواستم بنویسم طرد شدن که دیدم خیلی بی رحمانه و سنگین است)،به شدت آسیب میبینیم. چون اعماق فاجعه را درست پیش بینی نمیکنیم. یا خیلی ساده میگیریم و یا چنان توی کلافهای سر در گم پیچیدگی رها شدن گیر میکنیم که درد زنچیرهای بر پایمان از رفتن، از ماندن، از بودن ساقطمان میکند. یادمان رفته که دل کندن به این سادگیها نیست. یک کلاف کاموایی ساده نیست که با یک قیچی ریز راحت ببریمش. مثل همین ساقه های لوبیاست. صد تا ساقه های ریز و درشت تنیده شده تا یک رابطه شکل گرفته. هر چه ارتباط عمیق تر،طولانی تر و صادقانه تر، ساقه های به هم تنیده بیشتر و پیچپیده تر. اینگونه است که نمیشود مثل توی فیلمها و شعرها شعار داد که: وقتی زمان رفتن رسید بکن و برو. این بکن و برو اصلا از آن بکن و بروهای ساده نیست. میخواهی بکنی، میکنی هم،اما یک ریشه های نامرئی نامحسوس از اعماق دلت به کنج قلبش تافته شده. آنها درد دارند. آنها کنده نمیشوند. آنها رها نمیکنند. نمیبرند. این است که هی میروی هی بر میگردی. از اینکه شده ای یویوی بچگی ات عصبانی میتوانی بشوی اما کاری از دستت نمی آید این رفتن و کندن و برگشتن ها هی ادامه دارد. هی تو عهد میکنی بروی. کاملا هم رفته ای،اما باز همینها برت میگرداند. از طرفی اینقدر نازکند این تافته های نامرئی رابطه، که اگر خوب بهشان نرسی،بخواهی بمانی و آویزانشان هم شوی باز نمیشود. یک جایی بد سقوط میکنی. قبل اینکه پایت دانسته و آگاهانه به زمین سفت برسد پاره میشوند. ناگهانی و تیز. مثل خنجر آخته ای بر پشت.